|
پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, :: 15:4 :: نويسنده : ح صالحی ک
کسی که بینایی را خلق کرده است یقینا بیناست. یک کور نمی تواند بینایی را خلق کند .
پس او تو را می بیند، از او کمک بخواه...
نشناخته را محَرم اسرار نکن قفل دل خود بر همه کَس باز نکن در قلک دل برای آینده ی خویش جز عشق خدا هیچ پس انداز نکن
![]()
پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, :: 14:44 :: نويسنده : ح صالحی ک
اگر تلخ مینویسم، ببخش دست من نیست! این دست ها که خالی میشود از دستهات جز تلخ نویسی کار دیگری نمیدانند... وقتی که نیستی چشمهات زل میزنند به چشمهایم پلک نمیزنم لعنتی
همیشه کم دارمت... ![]()
پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, :: 1:58 :: نويسنده : ح صالحی ک
هنوز منتظرم ![]()
پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, :: 1:49 :: نويسنده : ح صالحی ک
خــــدایــــا
تــــمام خنــــده های تــــلخ امــــروزم را می دهــــم
یــــکی از آن گــــریه های شیــــرین کــــودکی ام را پــــس بــــده ![]()
پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, :: 1:37 :: نويسنده : ح صالحی ک
اشکی که بیصداست پشتی که بیپناست دستی که بسته است پایی که خسته است دل را که عاشق است حرفی که صادق است شعری که بیبهاست شرمی که آشناست دارایی من است ارزانی شماست ![]()
پنج شنبه 1 مرداد 1394برچسب:, :: 1:0 :: نويسنده : ح صالحی ک
![]()
شنبه 20 تير 1394برچسب:, :: 23:11 :: نويسنده : ح صالحی ک
شاهی بود که برای سرگرمی خود یک بازی ساخت....! که دونفر باهم بر روی یک ترازو می رفتند.. و فرد سبکتر را می کشت.. من و یارم هم باهم افتادیم.. برای اینکه یارم زنده بماند..
ده روز غذا نخوردم.. در روز مسابقه خود را سبکتر گرفتم... غافل از اینکه یارم.. به پای خود وزنه بسته بود...!!!!!!!!! ![]()
جمعه 12 تير 1394برچسب:, :: 20:32 :: نويسنده : ح صالحی ک
کودکی گل فروش با صدای عاجزانه التماسم کرد ، گل بخر.... ![]() ![]() |