|
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 23:45 :: نويسنده : ح صالحی ک
تنهایی و دلتنگی.گوشه نــدارد که یـکـــ گوشه اش بنشینمـــ
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 23:20 :: نويسنده : ح صالحی ک
کجایی ؟
"یک کلمه نیست،خیلی معنی داره
گاهی...
کجایی یعنی چرا سراغم نمییای
؟چی کار میکنی؟
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 23:9 :: نويسنده : ح صالحی ک
دختر کوچکى با معلمش درباره نهنگها بحث مىکرد.
معلم گفت: از نظر فیزیکى غیرممکن است که نهنگ بتواند یک آدم را ببلعد، زیرا با وجود این که پستاندار عظیمالجثهاى است، امّا حلق بسیار کوچکى دارد. دختر کوچک پرسید: پس چه طور حضرت یونس به وسیله یک نهنگ بلعیده شد؟ معلم که عصبانى شده بود تکرار کرد که نهنگ نمىتواند آدم را ببلعد. این از نظر فیزیکى غیرممکن است. دختر کوچک گفت: وقتى به بهشت رفتم از حضرت یونس مىپرسم. معلم گفت: اگر حضرت یونس به جهنم رفته بود چى؟ دختر کوچک گفت: اونوقت شما ازش بپرسید.
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 23:4 :: نويسنده : ح صالحی ک
دختری بود نابینا که از خودش تنفر داشت نه فقط از خود ، بلکه از تمام دنیا تنفر داشت اما یکنفر را دوست داشت “ دلداده اش را “ با او چنین گفته بود : « اگر روزی قادر به دیدن باشم حتی اگر فقط برای یک لحظه بتوانم دنیا را ببینم عروس تو و رویاهای تو خواهم شد » و چنین شد که آمد آن روزی که یک نفر پیدا شد که حاضر شود چشمهای خودش را به دختر نابینا بدهد و دختر آسمان را دید و زمین را ، رودخانه ها و درختها را آدمیان و پرنده ها را و نفرت از روانش رخت بر بست دلداده به دیدنش آمد و یاد آورد وعده دیرینش شد : « بیا و با من عروسی کن ببین که سالهای سال منتظرت مانده ام » دختر برخود بلرزید و به زمزمه با خود گفت : « این چه بخت شومی است که مرا رها نمی کند ؟ » دلداده اش هم نابینا بود و دختر قاطعانه جواب داد : قادر به همسری با او نیست دلداده رو به دیگر سو کرد که دختر اشکهایش را نبیند و در حالی که از او دور می شد گفت « پس به من قول بده که مواظب چشمانم باشی . . .»
دوستان خوبم : هستند کسانی که فقط به آن اندازه که به شما احتیاج دارند به شما احترام میگذارند ، و چه سخت است . . . باخت زندگی ، باخت عشق . . . به خاطر . . . ؟
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 1:46 :: نويسنده : ح صالحی ک
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 1:40 :: نويسنده : ح صالحی ک
کبریتـهای سـوخته هـــم ،
روزی درختــهای شـادابی بـوده اند..
مثل مـا ،
که روزگـاری
می خنـدیدیـم
قبـل از اینـکه عـشق روشنـمان کنـد
![]()
شنبه 10 خرداد 1393برچسب:, :: 1:10 :: نويسنده : ح صالحی ک
من به روزگار میخندم و روزگار به من.... من میخندم و میگم نمیتونی از پا درم بیاری... بلندتر میخنده و میگه: از غم تو چشات معلومه...
شنبه 9 خرداد 1393برچسب:, :: 23:59 :: نويسنده : ح صالحی ک
گاهی پروانه ها هم اشتباه عاشق می شوند به جای شمع گرد چراغ های بی احساس خیابان می میرن
چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, :: 1:43 :: نويسنده : ح صالحی ک
چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, :: 1:32 :: نويسنده : ح صالحی ک
… نمیدانم پس از مرگم چه خواهد شد … نمیخواهم بدانم کوزه گر از خاک اندامم چه خواهد ساخت … ولی بسیار مشتاقم … که از خاک گلویم سوتکی سازد … گلوم سوتکی باشد به دست کودکی گستاخ و بازیگوش … تا که پی در پی دم گرم خویش را بر گلویم سخت بفشارد …. و سراب خفتگان خفته را آشفته تر سازد … تا بدین سان بشکند دائم سکوت مرگبارم را
چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, :: 1:21 :: نويسنده : ح صالحی ک
چهار شنبه 7 خرداد 1393برچسب:, :: 1:38 :: نويسنده : ح صالحی ک
چهار شنبه 6 خرداد 1393برچسب:, :: 23:56 :: نويسنده : ح صالحی ک
![]() |